يادداشت‌‌هاي جواهري





هرکس با مراکز علمي سروکار داشته باشد، بي‌ترديد با جلسات نقد آشناست. نگارنده خود تا کنون صدها جلسه نقد را پشت سر گذاشته که يا نقد کرده و يا نقد شده و جلسات بسياري نيز شرکت داشته که تماشاچي بوده. در هر صورت، به نظرم آمد شماري از تجربيات خودم را که در اين چند دهه به دست آورده‌ام، به خوانندگاني که به نگاشته‌هايم عنايت دارند و به پست‌هايم مراجعه مي‌کنند،‌ هديه کنم، باشد که آنان را به کار آيد!


نقد لازمه رشد است اما در مراکز علمي چون نقد با مسئله مالي و امتياز اثر گره مي‌خورد،‌ عملاً چهره و بعضاً خاصيت خود را از دست مي‌دهد. افراد مسامحه کار مي‌شوند و زبانشان در دفاع از حق و يا نقد باطل الکن. بارها و بارها ديده‌ام کساني را که به جهت ارتباط کاري با طرف مقابل يا ملاحظات رفاقتي و مانند آن، در دفاع از حق مذبوحانه وارد شده‌اند. اينان را در مقايسه با برخي ديگر که سکوت را بر سخن گفتن ترجيح مي‌دهند با اين که با تمام وجودشان حق را درمي‌يابند، بايد بر سر گذاشت! برخي منتظر مي‌مانند که اگر کارد به استخوان رسيد، به ميدان بيايند، اين دسته از افراد معمولاً‌ نسبت به بقيه از مقام برتري برخوردارند. اين کار اگر از باب فرصت دادن به ديگران باشد، شايد توجيه داشته باشد ولي اگر از باب ملاحظات مذکور باشد، حقيقتاً اسف‌بار است.


مؤلف عاقل و با تجربه از نقد نمي‌گريزد حتي اگر ناقد ناآگاهانه نقد کند. او تلخي نقد را در کنار شيريني دريافت‌هايش ديده و همچنان به جلسات نقد پايبندي نشان مي‌دهد. البته هوشمندانه در نقد ناقد را نيز رصد مي‌کند؛ چه بسيار است نقدهايي که کمانه مي‌کند و به جاي اين که طرف را هدف بگيرد به صاحب خود بازمي‌گردد! افراد باتجربه جلسات نقد را بسان جلسات ارزيابي تلقي مي‌کند و در حقيقت يکي از ميدان‌هاي شکار مديران با تجربه، جلسات نقد است. اگر مي‌خواهيد کسي را بشناسيد، جلسه نقدي ترتيب دهيد و جلسه را به هيجان بکشانيد، آن‌گاه عکس العمل‌ها و رفتارها را بسنجيد! بارها اتفاق افتاده که ناقد با نقد خود به جاي اين‌ که خطاي طرف را نشان دهد، ناآگاهي خود را فرياد کرده است. البته در اين گونه مواقع ضمن دفاع صريح از حق، بايد تا جايي که امکان دارد حفظ آبرو کرد، اما نبايد حفظ آبرو به قيمت ذبح حق تمام شود که خسارت دنيوي و اخروي دارد!


مؤلفي که قدر نقد ناقد را نداند، مستحق تحقير شدن است. اين گونه مؤلف‌ها معمولاً‌ بعد از انتشار اثر معيوبشان نقد مي‌شوند، نقدي که بيشترين خاصيتش براي مخاطبان اثر است و براي نويسنده اثر نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب است. در اين گونه موارد بسيار است که مؤلف ديگر توان جبران خطا و آبروي رفته را ندارد. اي کاش مراکز به گونه‌اي تدبير مي‌کردند که برپايي جلسات نقد نتواند در نمره و مسائل مالي اثر نقد شده تأثير بگذارد و اي کاش براي جلسات نقد قبل از انتشار امتيازي مادي و معنوي قرار مي‌دادند!


افراد در برابر نقد ناقدان چند دسته‌اند؛‌ برخي بردبارند و هيچ نقدي نمي‌تواند آنان را از جاي برکند. اينان معمولاً در شمار محققان موفق‌ و با تجربه‌اند. اين گونه افراد معمولا نقدها را با حوصله مي‌شنوند و بعد آهسته و شمرده شمرده يک يک نقدها را – اگر نابحق باشد- باطل مي‌کنند و وقاري ستودني از خود به نمايش مي‌گذارند. در مقابل، برخي مثل مرغ سربريده و اسپندِ بر آتش، بال بال مي‌زنند و بالا و پايين مي‌پرند. اينان معمولاً وسط حرف طرف مي‌پرند و شدت عصبانيت فرصت دفاع از خود را نيز از آن‌ها مي‌ستاند. ناقدان حرفه‌اي و بي‌تقوا اين‌گونه افراد را در نگاه اول مي‌شناسند و سعي مي‌کنند آن‌ها را عصباني کنند؛ عصباني شدن آنان همان و قافيه را باختن همان. اين حالت را در مناظره‌ها بسيار مي‌توان ديد.


در باره تماشاچي‌ها هم بايد به نکاتي توجه داد. غالب تماشاچي‌ها طرفدار نام و نشان و قيافه و پرستيژ و مقام و مانند اين‌ها هستند؛ از اين رو اگر کسي مي‌خواهد خود را در جلسه نقدي عرضه کند که ناقد داراي چنين شرايطي است، حتماً با خود شماري پامنبري ببرد که برايش هورا بکشند، وگرنه چه دفاع کند و چه دفاع نکند اجمالاً قافيه را باخته! من که به اين راحتي به چنين جلساتي رضايت نمي‌دهم و پيشنهاد نقد مکتوب را ارائه مي‌کنم؛ يعني او نقد کند و من هم مکتوب پاسخ دهم. البته راه حل‌هاي ديگري هم دارد که بماند!


ناقد از ديد بسياري از نقد شوندگان دشمن به شمار مي‌رود و اين يک واقعيت است. اگر جلسات نقد طرفيني است- يعني امروز اين ناقد است و فردا طرف مقابل- از آن‌جا که تقوا کم‌رنگ است و شيطان پررنگ، ناقد بايد خود را آماده عقده‌گشايي کند! اما در مجموع اگر ناقد برخي ظرايف را رعايت کند و به خدا توکل داشته باشد و نقد را با ظلم مخلوط نکند و براي انجام وظيفه اين کار را انجام دهد، شک نکند که عاقبت با او است، هرچند ممکن است در جلسه‌اي عقده‌گشايي نيز رخ دهد و ظلم نيز بر او روا داشته شود. اين را نيز عرض کنم که امر به معروف و نهي از منکر که از نقد بالاتر است (اگر نگوييم نقد نيز از اين باب است) شرايطي دارد که آگاهي کامل از مطلب براي ناقد و احتمال تأثير از جمله آن‌هاست، ناقد نيز مانند آمر به معروف و ناهي از منکر علمي بايد نقدش را آگاهانه و خيرخواهانه ارائه کند و البته در طرف مقابل يا شنوندگان و بينندگان و مخاطبان اثر او احتمال تأثير ببيند.


ناقد بايد آدم‌شناس باشد؛ برخي نويسندگان حقيقتا متواضع‌اند، برخي در ظاهر متواضع‌اند ولي در باطن شعله‌هاي تکبر از سر و کولشان بلند است (اين گونه افراد معمولاً گهگاه خود را لو مي‌دهند و اگر کسي کمي‌دقت به خرج دهد و يا به شيوه‌اي که نمي‌خواهم بيان کنم، آن‌ها را بيازمايد، به آساني به واقعيت دروني آن‌ها پي مي‌برد. البته اهل بصيرت به اين چيزها نياز ندارند و با يک نگاه ضميرشان را روي دايره مي‌ريزند!)، نقد اين دو گروه يکسان نيست. برخي نويسندگان در شرايطي هستند که نقد بيش از ارائه فايده به آنان صدمه مي‌زند، برخي در نقد تعصبشان مي‌جنبد و ديگر نمي‌توانند از خر شيطان پياده شوند، برخي را بايد حتماً با قدرت و حمله حيدري به راه آورد و برخي را پنهاني و با نامه مکتوب، و خلاصه سردمزاج را با گرم‌مزاج تفاوت فاحش است و يکي را نوش‌دارو به کار آيد و ديگري را تيغ هندي! يعني نقد را به برخي بايد در قالب عسل و گل داد و برخي را به قول فردوسي: بدين تيغ هندي ببرم سرت بگريد به تو جوشن و مغفرت!  اما در مجموع نقدي بهتر است و کارگر که بيشترين فايده را داشته باشد و کم‌ترين آسيب که البته آن کم‌ترين آسيب بايد در حيطه حرام و گناه نباشد. توضيح بيشتر ان شاء الله در پست‌هاي بعد.


 




فصل الخطاب مسئله جمع قرآن




«داستان ختم قرآن»
يکي از اختلاف‌هاي مهم و تأثير گذار در چند مسئله مهم علوم قرآن، جمع قرآن در زمان پيامبر ? يا پس از رحلت آن حضرت است. در باره معناي جمع قرآن در برهان تاريخي و يا ترجمه آن در مقاله « البرهان التاريخي علي صيانة القرآن من التحريف» سخن گفته‌ايم. در چند پست در نقد نظريه تفسير بر پايه ترتيب نزول نيز در باره آن سخن گفته‌ايم، ليکن در اين‌جا به ختم قرآن استدلال مي‌شود که مي‌تواند فصل الخطاب مسئله باشد و از ديد شيخ صدوق (ره) راهي براي رسيدن به اين حقيقت است که قرآن در زمان پيامبر صص جمع شده است (در زمان آن حضرت ترتيب آيات و سور معلوم بوده و پس از رحلت آن‌حضرت نهايتاً سور مکتوب بر نوشت‌افزارها بين دو جلد قرار گرفته است ).


بر اساس آنچه در اسباب و شأن نزول سوره‌ها در اخبار و گزاره‌هاي تاريخي نقل شده، بيشتر سوره‌هاي قرآن تا حدود سال هفتم بعد از هجرت نازل شده بود. چند سوره و برخي آيات نيز در دو سه سال آخر عمر شريف پيامبر? نازل شد. بر اين اساس، در چند سال آخر عمر شريف پيامبر? غالب سوره‌هاي قرآن نازل شده بوده‌اند. حال با توجه به اين که ختم قرآن يکي از کارهاي اساسي پيامبر? و مسلمانان بوده و بر اساس برخي اسناد، بسياري در هر هفته يک‌بار کل قرآن را تلاوت مي‌کردند  و نيز با توجه به وجود حفاظ بسيار- که در ادامه در باره آن‌ها سخن خواهيم گفت و غالب آن‌ها يکي از اصلي‌ترين کارهاي روزمره‌شان تلاوت قرآن بوده- نمي‌توان تصور کرد که اين حجم بالاي ختم قرآن که بالغ بر ده‌ها بلکه صدها هزار بار در مدينه است، بدون هيچ‌گونه نظمي رخ داده باشد!  مي‌توان تصور کرد بسياري از ملازمان، علاقه‌مندان و صحابه پيامبر? در بسياري از ايام سال به ويژه ماه‌هاي حرام و بالاخص ماه مبارک رمضان که بهار قرآن است، و نيز فصل زمستان که معمولا در جامعه متکي به اقتصاد کشاورزي و دامداري فعاليت‌هاي اقتصادي با خمودي روبه‌ رو مي‌شود - اگر نگوييم همه سال به ويژه در مورد شماري از اصحاب مانند اصحاب صفّه که جز ملازمت با پيامبر? کار مهم ديگري براي خود تعريف نمي‌کردند- در مسجد پيامبر? گرد مي‌آمدند و اراده ختم قرآن داشتند. طبيعي است يکي از وظايف پيامبر? نيز آموزش قرائت و تفسير قرآن بوده است و جلسات ختم قرآن در محضر آن حضرت تشکيل مي‌شده است که به طور طبيعي فراواني نيز داشته است، به ويژه سال‌هاي آخر عمر شريف ايشان که مشرکان فوج فوج مسلمان مي‌شدند (يدخلون في دين الله افواجا) و به طور طبيعي بسياري از آن‌ها علاقه‌مند بودند در جلسات ختم قرآن شرکت کنند، با اين وصف آيا مي‌توان پذيرفت پيامبر تقوا و نظم که آثار نظم در ساده‌ترين امور زندگي ايشان تجلي داشته، هر بار به شکل جديدي قرآن را ختم کرده باشد؟! آيا مي‌توان پذيرفت که اهل بيت پيامبر?- صرف‌نظر از همسران او- يعني خود پيامبر  و حضرت علي و حضرت فاطمه زهرا و حسنين? که در مجموع در همان سال آخر عمر شريف پيامبر? و بلکه ماه‌هاي آخر حداقل صدها بار قرآن را ختم کرده‌اند، هيچ نظمي براي ختم خود قرار نداده و در اين خصوص با هم هماهنگ نباشند، حتي اگر کاملاً ذوقي و بدون هيچ حکمتي باشد؟ و باز آيا مي‌توان تصور کرد صحابه‌اي که تلاش مي‌کردند گام‌هاي خود را جاي گام‌هاي پيامبر? قرار دهند و حتي- چنان که در جريان فتح مکه در تاريخ ثبت شده- براي ربودن قطرات وضوي پيامبر? که به سوي زمين رها مي‌شد، براي تبرک، بر هم سبقت مي‌گرفتند، به ترتيب پيامبر? توجه نکنند و ترتيبي مخالف پيامبر? برگزينند؟! 
براستي چگونه مي‌توان پذيرفت پيامبر با در اختيار داشتن سال‌هاي سال فرصت اين قدر به خود زحمت ندهد که براي سوره‌هاي قرآن – بزرگ‌ترين معجزه الهي و ثقل اکبر - ترتيب اختيار کند و آن را رها کند تا ديگران پس از رحلت ايشان به داد آن برسند و به آن سر و سامان بدهند!  
به نظر مي‌رسد کساني که ترتيب يافتن جمع سوره‌هاي قرآن در زمان پيامبر? (و نه جمع آن از نوشت‌افزارهاي گوناگون در بين يک جلد به شکل کتاب) را انکار مي‌کنند، به حداقل دريافت از زندگي پيامبر? دست نيافته و يا از توجه به آن غافل شده‌ و امري بديهي را انکار کرده‌اند. 
با اين وصف، زمينه تحريف در قرآن از اساس برداشته مي‌شود؛ زيرا بسياري از روايات تحريف بر اين فرض نادرست استوارند که قرآن در زمان پيامبر?  جمع و ترتيب نيافته باشد.
تذکر1: ترتيب يافتن سور قرآن در زمان پيامبر? بدين معنا نبوده که رعايت ترتيب واجب است و کسي نتواند خلاف آن را انتخاب کند؛ مثلا بعد از سوره بقره سوره لقمان را بخواند، ليکن سخن در ختم قرآن و نظم شاخص براي آن است.
تذکر2: در اخبار آمده که جبرئيل هرساله يک‌بار و سال آخر عمر پيامبر? دو بار قرآن را بر او عرضه کرد،  سؤال اين است که بر اساس ظاهر روايت، آيا جبرئيل هربار که قرآن را عرضه مي‌کرد،‌ با ترتيبي متفاوت عرضه مي‌کرد يا در راستاي همان ترتيب سابق بوده است؟‌ پاسخ بدون نياز به منابع روايي روشن است! وقتي نظم بهتر از بي‌نظمي است و در بي‌نظمي هيچ حکمتي وجود ندارد- که اگر وجود مي‌داشت،‌ به دليل غير عادي بودن آن نصّي دال بر آن به دست ما مي‌رسيد- چرا جبرئيل که پيام‌آور وحي و برگزيده فرشتگان است و در مرتبه بالاتر، خود خداي متعال از روش غير معمول بي‌نظمي استفاده کنند؟!
تذکر3: اگر کسي ختم قرآن را دليل قاطع بر معلوم بودن ترتيب سور در زمان پيامبر?- که آثار بسياري بر جاي مي‌گذارد- نداند، لاجرم مي‌بايد به پيامدهاي ناخوشايندي گردن نهد:
الف) اگر پيامبر? به سور قرآن نظم نداده با توجه به اين که اولاً: هم زمان کافي در اختيار داشته و هم مي‌توانسته نظم دهد و ثانياً: بر اين باوريم که او از بين چند گزينه بهترين آن‌ها را اختيار مي‌کرده و انجام مي‌داده، در مي‌يابيم که به طور خاص بي‌نظمي از نظم در ترتيب سور بهتر است؛ از اين رو 
اولاً: با توجه به اين‌که پيامبر? به نظم اهميت فوق العاده مي‌داده و سنت او و اهل بيت? مطابق با دريافت و رفتار عقلا و سنت حاکم بر جهان رعايت حداکثري نظم بوده، و ثانياً: بر اساس حکمت و درايت جهت دفع اتهام به بي‌نظمي، لازم بوده وجه حکمت‌ داشتن بي‌نظمي در ختم سور قرآن را هرچند به طور اجمال براي مردم توضيح دهد و در اين فرض، پس از او اهل بيت? مي‌بايست دست‌کم به اين مسئله بپردازند و همچنان بي‌نظمي را ادامه دهند!! و البته هيچ‌يک از اين فرض‌ها رخ نداده است. 
ب) تبعيت حضرت علي? از پيامبر? که در دعاي ندبه با عبارت « ٍيَحْذُو حَذْوَ الرَّسُول؛ پا جاي پاي رسول خدا? قرار مي‌داد‏» از آن ياد شده، مورد تشکيک جدي قرار مي‌گيرد؛ زيرا مي‌بايست يا از ختم پيامبر? جهت پيروي پرسش کند و يا پس از او به بي‌نظمي ادامه دهد و در باره آن دست‌کم سخن گويد!
ج) اهتمام برخي صحابه يعني ابوبکر يا عثمان به نظم قرآن و ختم هماهنگ آن بيش از پيامبر? بوده است؛ زيرا آن‌ها به بي‌نظمي ختم قرآن پايان دادند!! و چنان‌که مي‌دانيم احدي به چنين پيامدي گردن نمي‌گذارد و هيچ قرينه‌اي آن را تأييد نمي‌کند.
ممکن است گفته شود که اين نظم در توحيد مصاحف و با ارشاد حضرت علي? به وجود آمد که در پاسخ مي‌گوييم: اولاً:‌ چرا از سنت پيامبر? - بر فرض اختيار بي‌نظمي در ترتيب سور- دست برداشته و ثانياً: حضرت در زمان ابوبکر و عمر نيز حضور داشته و به چنين کاري دست نزده و حتي ارشادي در اين باره از او نقل نشده، بنابراين، بازگرداندن نظم بر فرض تحقق آن در توحيد مصاحف به حضرت علي? بي اساس است و تنها راه باور به وجود نظم در حيات پيامبر? است.
د) براي اثبات تحريف‌ناپذيري نمي‌توان به اهتمام پيامبر? به قرآن تمسک جست و گمان نمي‌رود کسي به چنين پيامدي راضي شود.
بنابراين، مسلم است که قرآن در ترتيب آيه‌هاي سور و نيز در ترتيب سور در زمان پيامبر? نظم کاملاً مشخصي داشته و از اين‌ رو بي‌پايگي بسياري از روايات تحريف که بر اساس دخالت صحابه در تدوين قرآن استوارند، آشکار مي‌شود.


تذکر4: بر جمع قرآن در زمان پيامبر قرائن و شواهد ديگري نيز وجود دارد که در مقاله ياد شده بيان شده است.


فرازي خلاصه شده از کتاب نگارنده با عنوان: نگرشي نو به تحريف‌ناپذيري قرآن، در حال نگارش





در داستان طالوت و جالوت وقتي مردم اعتراض کردند که چرا طالوت را بر ما حاکم و فرمانده قرار دادي، پيامبر خدا فرمود: 




وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا ? قَالُوا أَنَّى? يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ ? قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ? وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ ? وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ?بقره، 247?


و پيامبرشان به آنان گفت: بي ترديد خدا طالوت را براي شما به زمامداري برانگيخت. گفتند: [شگفتا!] چگونه او را بر ما حکومت باشد و حال آنکه ما به فرمانروايي از او سزاوارتريم، و به او وسعت و فراخي مالي داده نشده [پس ما کجا و زمامداري انساني تهيدست کجا!؟] [پيامبرشان] گفت: خدا او را بر شما برگزيده و وي را در دانش و نيروي جسمي فزوني داده؛ و خدا زمامداريش را به هر کس که بخواهد عطا مي کند؛ و خدا بسيار عطا کننده و داناست. 


يعني او را اولاً: خدا بر شما فرمانده قرار داد و ثانياً: دليل اين انتخاب دو ويژگي است که او داشت و شما نداشتيد: علم و قدرت.


همين معنا را مي‌توان در سوره صاد ديد: 


وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ ?ص، 45?


و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را ياد کن که داراي قدرت و بصيرت بودند. 


بصيرت و قدرت، ويژگي انبياي الهي و جانشينان آن‌هاست.


حال ما و اهل تسنن در اولين خليفه و امام بعد از پيامبر اکرم ص اختلاف داريم، بر اساس اين آيات حضرت علي ع به دليل برتري فوق العاده علمي و قدرت و توانايي بر ديگران، امام و خليفه بلافصل بعد از پيامبر اکرم ص است. در باره علم و قدرت حضرت علي ع نياز به بحث نيست و انا مدينة العلم و علي بابها و جنگ‌آوري آن حضرت در جنگ هاي بدر، احد، احزاب، خيبر و . بر کسي پوشيده نيست.







بزرگواري از من پرسيد: به نظر کدام کدام بهتر است؛ روش‌ شناسي ترجمه قرآن کريم (که پروژه مشترک پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و معاونت فناوري رياست‌جمهوري است) يا درسنامه ترجمه ( اصول، مباني و فرايند ترجمه قرآن کريم)؟


در پاسخ قدري تأمل کردم زيرا پاسخ دادن به اين سؤال قدري مشکل است؛‌ هر کدام امتيازاتي دارند. البته درسنامه ترجمه دو جلد است که جلد دوم آن آماده است ولي منتشر نشده و اگر زماني توفيق يابم با هم منتشر مي‌کنم. در هر صورت به آن شخص عرض کردم به نظر من «روش‌ شناسي ترجمه قرآن کريم» که کتاب درسي است، مناسب‌تر از درسنامه است؛ زيرا فصل مهمي در زبان‌شناسي مقابله‌اي به آن اضافه شده که هيچ دانش‌پژوهي از مطالعه آن بي‌نياز نيست! در درسنامه مطالب و توضيحاتي آمده که براي دانشجويان کمي‌ خسته‌کننده است، از اين رو حذف شد. خوشبختانه فايل ويرايش اول آن در نرم افزار  دانشنامه علوم قرآن مرکز نور موجود است. دعا بفرماييد ويرايش دوم به ضميمه جلد دوم منتشر شود. اشکالات ويرايش اول در روش‌ شناسي ترجمه تا حدودي برطرف شده. جالب اين‌که خود روش‌شناسي را هم ويرايش جديد کرده‌ام و سال‌هاست به پژوهشگاه تحويل داده‌ام ولي نمي‌دانم چرا هنوز ويرايش اول منتشر مي‌شود!





متن ذيل بخشي از کتاب «نگرشي نو به تحريف‌ناپذيري قرآن کريم» اثر نگارنده است که البته هنوز منتشر نشده است. نقل متن ذيل تا قبل از انتشار تنها با ذکر سند (وبلاگ يا کتاب) جايز است. (درخواست نقل همراه با ذکر منبع قبل از انتشار براي جلوگيري از اتهام احتمالي است.)


قرائت آل‌ياسين


جناب آقاي مفيدي - از اساتيد مدرسه فقهي امام باقر ع - در مطالبشان به قرائت آل ياسين تمسک کرده است. از آن‌جا که پيش‌تر اين بحث را در کتاب فوق الذکر به بحث گذاشته‌ام، بحث را از آن‌جا نقل مي‌کنم:


نويسنده ارجمند ياد شده  (جناب علي‌اکبر بابائي) در باره قرائت آل‌ياسين نيز آورده است:


«در مورد آيه 130 سوره صافات نيز که در قرآن‌هاي کنوني "سلام علي إل‌ياسين" است، روايات فراواني دلالت دارند که قرائت صحيح آن نزد امامان معصوم? قرائت "آل‌ياسين" است؛ اين روايت را هم دانشمندان شيعه در کتاب‌هاي خود نقل کرده‌اند و هم دانشمندان اهل تسننن. از اهل تسنن حاکم حسکاني در شواهد التنزيل هفت روايت آورده، و نقل شده است که افراد ديگري مانند طبراني، ذهبي، ابن حجر عسقلاني، ابو نعيم، ابن حجر هيتمي، ابن عدي، سيد يحيي بن موفق بالله نيز برخي از اين روايات را در کتاب‌هاي خود آورده‌اند. از علماي شيعه علامه مجلسي در بحار الانوار دوازده روايت از اين روايت‌ها را از کتاب‌هايي مانند عيون اخبار الرضا?، معاني الاخبار، امالي صدوق، تفسير القمي، تفسير فرات الکوفي، کنز جامع الفوائد جمع‌آوري کرده است و سيد هاشم بحراني در تفسير برهان افزون بر روايات بحار الانوار يک روايت از احتجاج طبرسي نيز آورده است. در يازده روايت از اين روايت‌ها (چهار روايت از حضرت علي?، پنج روايت از ابن عباس، يک روايت از امام رضا? و يک روايت از ابي‌مالک) قرائت «آل‌ياسين» قطعي و مفروغ‌عنه به شمار آمده و «ياسين» به حضرت محمد9 و آل‌ياسين به آل آن حضرت تفسير شده و به اين‌که اين آيه فضيلتي ممتاز براي اهل بيت? است، اشاره شده است، و در يک روايت با دو سند از عمر بن خطاب نقل شده که اين آيه را «سلام علي آل‌ياسين» قرائت مي‌کرده است. در توقيعي که طبرسي از محمد حميري از ناحيه مقدسه امام زمان (عج) در باره خواندن زيارت آل‌ياسين نقل کرده است، نيز تصريح شده که خداي متعال فرموده است: «سلام علي آل‌ياسين» و قرائتي نيز اين روايات را تأييد مي‌کند، از جمله اين‌که گزارش داده‌اند که نافع (امام قرائت در مدينه)، ابن عامر (امام قرائت در شام) و يعقوب (امام قرائت در بصره) اين آيه را «سلام علي إل‌ياسين» قرائت مي‌کرده‌اند، ابن جزري (م 833ق) امام و استاد علم قرائت در جامع اموي شام پس از نقل قرائت «سلام علي إل‌ياسين» از قاريان ياد شده، گفت است: «و کذا رسمت في جميع المصاحف»؛ و در جميع مصحف‌ها چنين نگاشته شده است. اين خبر حکايت از آن دارد که کلمه «ال‌ياسين» در قرآن‌هاي موجود در عصر ابن جزري (قرن نهم هجري) «آل‌ياسين» بوده و چنين نبوده است که در همه اعصار در قرآن‌هاي موجود ميان مسلمان‌ها به صورت «ال‌ياسين» اعراب‌گذاري شده باشد به خصوص که در قرآن‌هاي موجود در عصر حاضر نيز کلمه «ل» از «يا» جدا نوشته شده و اين رسم الخط که در ظاهر رسم الخط هميشگي قرآن از زمان نزول تا عصر حاضر است با قرائت «آل‌ياسين» مناسبت دارد نه با قرائت «إل‌ياسين»؛ زيرا بنابر قرائت «إل‌ياسين» منظور از اين کلمه حضرت «الياس» يکي از پيامبران خداست و رسم الخط صحيح در نام آن پيامبر متصل بودن «ل» و «يا» است و در همين سوره چند آيه قبل کلمه «الياس» به عنوان نام آن پيامبر با اتصال «ل» و «يا»آمده است و بودن «يا و نون» (ين) در آخر کلمه مُبعِّد و مشکل ديگري براي قرائت «إل‌ياسين» است؛ زيرا بر اساس اين قرائت، نام حضرت «الياس» است و در نام او يا و نون نيست.


با وجود اين روايات و قرائت ياد شده چگونه مي‌توان قرائت «إل‌ياسين» را قاطعانه قرائت رسول خدا9 و قرائت «آل‌ياسين » را قرائت اختراعي و اجتهادي ديگران دانست! با توجه به قرائت و روايات ياد شده اگر به مطابقت قرائت «آل‌ياسين» با قرائت رسول خدا9 اطمينان نشود، دست‌کم در مطابقت قرائت «إل‌ياسين»‌ با قرائت آن حضرت ترديد مي‌شود.


افزون بر آنچه گفته شد، تاريخ قرآن و قرائت، حکايت از آن دارند که در عصر صحابه نيز اختلاف در قرائت وجود داشته است؛ اهل حمص گمان مي‌گرده‌اند قرائت خود را از مقداد فراگرفته‌اند و قرائت آنان بهتر از قرائت ديگران است، اهل کوفه مي‌گفته‌اند قرائت آنان بهتر است و آن را از ابن مسعود تلقي نموده‌اند. اهل بصره مي‌پنداشته‌اند قرائت آنان بهتر است و آن را از ابو موسي اشعري دريافت کرده‌اند و مصحف او را «لباب القلوب» مي‌ناميده‌اند. از يزيد نخعي نقل شده است که در مسجد کوفه در حلقه حذيفة بن يمان بودم که هاتفي ندا داد: "هر کس طبق قرائت ابو موسي قرائت مي‌کند، در زاويه‌اي که نزد درب کنده است، بيايد و هرکس طبق قرائت قرائت ابن مسعود قرائت مي‌کند، در زاويه‌اي که نزد خانه او است بيايد و ." و همين اختلاف‌ها موجب شد عثمان به پيشنهاد بعضي از صحابه در صدد يکي کردن مصحف‌ها برآيد و گفته‌اند:‌ مصحف عثمان را أبي بن کعب املا کرده و هنگام تدوين آن در بعضي از آيات اختلاف مي‌شده است و در مورد اختلاف، آن را به زبان قريش مي‌نوشته‌اند و در مواردي هم ابتدا به نحوي نوشته مي‌شده و بعد أبي بن کعب آن را تغيير مي‌داده و تصحيح مي‌کرده است و در عين حال، غلط‌هاي املائي در آن باقي مانده است و بعد بر اثر عواملي که پيش‌تر به آن‌ها اشاره شد، در خود اين مصحف عثماني نيز اختلاف پيدا شد و قرائت‌هاي هفت‌گانه و بيشتر به وجود آمدند. البته اين نقل‌ها سند معتبري ندارند و موجب اطمينان به وقايع مزبور نمي‌شوند و به مشهور بودن قرائت مصحف عثماني نيز آسيبي نمي‌رسانند، ولي مي‌تواند احتمالي را به وجود آورند که در برخي آيات که با قرائت مشهور ديگري خوانده شده‌اند، به مطابقت اعراب فعلي برخي کلمات با قرائت رسول خدا9 اطمينان حاصل نشود.»[1]


وي در اين مقطع نگاشته خود، در پانوشتي آورده است: «چه بسا با توجه به کثرت روايات و قرائن ياد شده، به صحت قرائت «آل‌ياسين» اطمينان حاصل شود، ولي با اين حال نمي‌توان صحت آن را متعيّن دانست و قرائت ثبت شده در مصحف فعلي را قاطعانه تخطئه کرد؛ زيرا هرچند آن روايات زياد است و دانشمندان شيعه و سني هر دو ناقل آن هستند و آن قرائت با رسم الخط فعلي قرآن نيز مناسبت بيشتري دارد و ابن جزري از نگاشته شدن آن در مصاحف گذشته خبر داده است، ولي قرائت ثبت شده در مصحف فعلي نيز مشهور و رايج ميان مسلمانان است و با سياق آيات سازگاري بيشتري دارد؛ در مکاتب براي جمع بين قرائت مناسب با سياق و قرائت «آل‌ياسين» که روايات و قرائن ياد شده بر آن دلالت دارند، وجهي را احتمال داده‌ام، براي ديدن آن ر.ک: مکاتب تفسيري، بابائي، ج2، ص 223- 224.»[2]


وي در مکاتب تفسيري جمعي بين روايات ناقل «سلام علي آل‌ياسين» و قرائت کنوني مصحف بيان کرده است:‌ «در وجه جمع ممكن است گفته شود قرائت صحيح همان قرائت مصحف فعلى است و از اين آيه يك معناى ظاهر و موافق با سياق مراد است و آن سلام بر الياس يكى از پيامبران الهى است و يك معناى باطنى و آن سلام بر آل‌ياسين يعنى آل محمد? است؛ و رواياتى كه تصور شده بر قرائت «آل‌ياسين» دلالت دارند، در واقع بيان‏كننده اين معناى باطنى هستند نه قرائت «آل‌ياسين»؛ زيرا در بسيارى از آن‏ها به قرائت آل‌ياسين تصريح نشده‏ است، بلكه از معنايى كه در آن‏ها براى اين آيه بيان شده است، دلالت آن‏ها بر اين قرائت استفاده شده است، و چون آن معنا با اين ‏وجه جمع نيز سازگار است، صحت اين جمع بعيد نمى‏باشد[3]، و رواياتى كه به اين قرائت تصريح دارند، مانند روايتى كه مى‏گويد عمر بن خطاب اين آيه را «سلام على آل‌ياسين» قرائت مى‏كرده است، افزون بر ضعف سند، قابل حمل است بر اين‌كه منظور بيان معنا و مقصود آيه مى‏باشد؛ يعنى معناى باطنى آيه را با اين عبارت بيان مى‏كرده است؛ پس اگر اين وجه جمع و اين معنا براى روايات پذيرفته شود، قرائت مصحف فعلى بدون معارض و قابل قبول مى‏باشد و اگر پذيرفته نشود، به بيانى كه گذشت، بايد توقف كرد.»[4]


نقد و بررسي


1. به نظر مي‌رسد سخن پاياني او در مکاتب تفسيري که جمع بين قرائت مصحف فعلي و معناي تأويلي است، متعين باشد؛ زيرا تنها با اين جمع است که مي‌توان سياق را حفظ کرد.


2. سياق قرينه‌ بسيار قوي است و انتظار اين بود که جناب بابائي مطلب را در متن مي‌آوردند و آن را پايه ارزيابي قرار مي‌دادند. دليل اهميت آن اين است که اگر قرار باشد متن قرآن «سلام‌ علي آل‌ياسين» فرض شود، سياق به کلي از هم مي‌گسلد و عبارتي که در نهايت بلاغت است، نه تنها ارزش بلاغي خود را از دست مي‌دهد که مايه تعجب و تمسخر مي‌شود. بررسي سياق و ادبيات آيات قبل از آيات مربوط به حضرت الياس نيز مؤيد عرض بنده است. عبارت قرآن را در دو مورد بازخواني مي‌کنيم:


- « وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ (75) وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (76) وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ (77) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (78) سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ (79) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (80) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (81) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (82)»


- « وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ (83) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (84) . إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ (106) وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (107) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (108) سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِيمَ (109) كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (110)»


- «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (114) وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (115) وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبِينَ (116) وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبِينَ (117) وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (1) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرِينَ (119) سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (120) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (122)»


- « وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (124) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ (125) اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (126) فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (128) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (129) سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسِينَ (130) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (132)»


اگر چنين سياقي با اين درجه از وضوع و قوت نتواند به دستور روايات عرض بر قرآن رادع روايات معارض - بر فرض عدم امکان جمع باشد- چگونه مي‌توان به کارکرد روايات عرض بر قرآن دست يافت؟ فرق است بين کساني که به روايات عرض بر قرآن ايمان دارند و بين کساني که پذيرش آن‌ها را در حد لقلقه زبان مي‌پذيرند!


3. عامل اصلي اشتباه و برخي برداشت‌ها و احتمالاً وضع برخي احاديث تفکيک «ل» از «يا» در «ال‌ياسين» است که از خطاهاي رسم الخطي به شمار مي‌رود و ممکن است از اين رسم الخط به اين نحو دفاع شود که چون کاتبان به تأويل آيه آگاهي داشتند، عمداً‌ بين «ل» و «يا» جدايي انداختند تا مخاطب به تأويل منتقل شود، ولي در هر صورت نمي‌توان سياق را فداي اين روايات و مانند اين‌ها کرد؛ زيرا پيامدهاي غير قابل پذيرشي به دنبال دارد. قدرت سياق در اين‌جا به حدي است که به راحتي روايات را اگر نتوانيم توجيه کنيم، به جهت رعايت آن کنار مي‌گذاريم؛‌ چرا که آيات قرآن بر اساس اصول عقلائي محاوره نازل شده و به قرائن اوليه گفتمان پايبند است وگرنه پايه و اساس برداشت از ظاهر آيات ويران مي‌شود.


4. اضافه شدن «ين» به «الياس» نيز مُبعِّد نيست؛ زيرا


اولاً: ممکن است اين صورتي ديگر از نام آن حضرت بوده باشد که در قرآن با تنوع بيان شده است.


ثانياً‌: ممکن است اشاره به الياس و پيروان او باشد که به صورت جمعي آمده است؛ يعني نخست الياس منسوب گشته و الياسي شده و سپس به صورت جمع در آمده و «الياسيين» گرديده و بعد مخفف شده و «الياسين» شده است.[5]


ثالثاً: اين احتمال نيز وجود دارد که به جهت رعايت فاصله «ين» اضافه شده باشد.


5. فرض «سلام علي آل ياسين» در ذيل آيات مربوط به حضرت الياس نوعي کم‌لطفي به حضرت ايشان (زيرا بر اساس اين فرض برخلاف ديگر پيامبران به ايشان سلام داده نمي‌شود) و نيز به اهل بيت ع و دون شأن آن‌هاست. اگر قرار بود در خصوص اهل بيت ع نيز آياتي نازل شود، شأن آن‌ها به مقتضاي آيات مربوط به آن‌ها، اقتضا مي‌کرد در خصوص آن‌ها آياتي مستقل نازل شود نه آن‌که در ذيل و در سياق حضرت الياس در حد اشاره به اهل بيت ع پرداخته شود.  


 


6. در آيه بعد آمده است: "إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ" که در آن ضمير مفرد است و نشان مي‌دهد قرائت الياسين صحيح است نه آل ياسين!!


همان طور که هماهنگي در آيات قبل بر قرار است؛ مانند:  "سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (120) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ "


نيز: "سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ (79) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (80) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (81)".


7. در موارد ديگر بر آل پيامبران سلام داده نشده است:‌ «سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ » و «سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِيمَ » و «سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ » و «سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسِينَ » و تغيير روند افزون بر اشکال فوق، بر خلاف بلاغت و زيبايي‌شناختي است که محور بيان قرآني است.


8. به دليل ساختار شکني فرض «سلام علي آل يسين» آن هم در دوراني که پيامبر اکرم ص متهم به عدم اولاد پسر بود (در مکه)، اگر اين قرائت حقيقت داشت به شدت مورد سؤال قرار مي‌گرفت و در تواريخ به گستردگي نقل مي‌شد؛ زيرا پاسخي تلقي مي‌شد به اتهام «ابتر» بودن و اين از واضحات است و به خوبي دلالت مي‌کند که مخاطبان آن روز چنين قرائتي را دريافت نکرده بودند.


9.  نکته جالب توجه اين‌که در رسم الخط‌هاي معمول در حدود سه چهار قرن پيش کتابت الياسين پيوسته بوده است و نگارنده تصويري از رسم الخط حدود 350 سال گذشته در اختيار دارم که منطبق بر قرائت حفص است و الياسين را به صورت پيوسته نگاشته است. البته اين خود نياز به تحقيق ميداني وسيع دارد و لازم است مراکز قرآني آن‌ها را در دستور کار قرار دهند.


10. نويسنده مدعي است در توقيع شريف تصريح شده که سلام علي آل ياسين آيه قرآن است، ليکن زيارت‌هايي که در دسترس است، تصريحي ندارد و فقط آمده "سلام علي آل ياسين" که منافاتي با " سلام علي الياسين" در آيه ندارد! به چه دليل اين دو را بايد وما يکي گرفت؟ آيه مطلبي است و زيارت مطلب ديگري است.




[1] . قواعد تفسير قرآن،‌ علي‌اکبر بابائي، ص 62- 66؛ پاورقي‌هاي متن به جهت رعايت اختصار حذف شده است.


[2] . همان, ص 64, پاورقي 2.


[3] . براى مثال، يكى از آن روايات روايتى است كه از امام على? در مورد اين آيه نقل شده است كه فرمود: «يس» محمد9 و نحن آل ياسين»( بحرانى، البرهان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 33، حديث 1). اين روايت، هم با قرائت «سلام على آل‌ياسين» سازگار است و هم با قرائت مصحف فعلى؛ بنابراين كه معناى باطنى آن «سلام على آل‌ياسين و آل محمد» باشد، مناسب است؛ هم‏چنين در روايت زيارت ‌اسين كه تصريح شده خداى متعال فرموده است: «سلام على آل ياسين» مى‏توان گفت: منظور، تأويل و معناى باطنى اين آيه است.


[4] . مكاتب تفسيرى، بابائي, ج‏2، ص: 224.


[5] . ر.ک:‌ تفسير نمونه، ج‏19، ص: 142.


پست‌هاي مرتبط با بحث


http://javahery.blogfa.com/category//%d8%aa%d8%ad%d8%b1%db%8c%d9%81%e2%80%8c%d9%86%d8%a7%d9%be%d8%b0%db%8c%d8%b1%db%8c-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86-%da%a9%d8%b1%db%8c%d9%85



آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خود خودم و دیگر هیچ... ayeghlinkran دفتر حقوقی و داوری « وکیل هادی حسینی و همکاران» سوزن قفلی متوسطه یار راد چنلز | مرجع کانال و پیج های شبکه های اجتماعی Lotus FLower ایران موزیک مطالعات شخصی ام را اشتراک گذاری میکنم دانلود فایل های کمیاب